»
دکترعلی اکبرولایتی
از صحبت ياران دمشقم ملالتى پديد آمد. سر در بيابان قدس نهادم و با حيوانات انس گرفتم تا اينكه اسير فرنگ شدم.
در خندق طرابلس با جهودانم به كار گِل بداشتند. يكى از رؤساى حلب كه سابقهاى ميان ما بود گذر كرد و شناخت و گفت: اى فلان! اين چه حالت است؟ گفتم: چه گويم؟!
همى گريختم از مردمان به كوه و به دشت
كه از خداى نبودم به آدمى پرداخت
قياس كن كه چه حالت بود در اين ساعت
كه در طويله نامردمم ببايد ساخت(1)
پاپ، بنديكت شانزدهم، در روز سهشنبه 21شهريور 1385در محلّ دانشگاه راتيسبونا در شهر رگنزبورگ آلمان، طى يك سخنرانى از قبل تهيه شده، اسلام را به دورى از تعقّل و توسل به خشونت متهم كرد و متقابلا مسيحيت را، دينى مسالمتجو و عقلگرا و تصميمات آن را منطبق با عقل يونانى دانست. نكات مهمى را مىتوان به شرح ذيل در سخنرانى ايشان مشخص كرد:
1- ترويج خداشناسى بايد در چارچوب عقل و منطق باشد.
2- با شمشير نبايد تبليغ خدا و دين كرد.
3- مسيحيت، دينى است كه فارغ از خشونت و براساس عقل و منطق مردم را به دين دعوت مىكند.
4- منطق مسيحيت، منطبق بر عقلانيت يونانى (سقراطى) است.
5- به دليل فقدان زمينه و استعداد منطقى در شرق، اعم از جهان اسلام و غير آن، مسيحيت متولّد شده در شرق به غرب رفت و در آنجا آن طور كه بايد پذيرفته شد.
6- اسلام، دينى غيرعقلانى و مبتنى بر خشونت است. در ابتدا كه قدرتى نداشت تسامح را پيش گرفت و زمانى كه قدرت گرفت، خشونت پيشه كرد و مردم را دعوت به جهاد نمود.
7- از ميان تمامى متفكران اسلامى تنها به گفتههاى ابنحزم اندلسى استناد شده است. اين سخنان را مىتوان از ابعاد مختلف مورد بررسى، تحليل و نقد قرار داد. در بندهاى 1و 2، اختلاف نظر نداريم و در ميان ساير بندها، براساس اولويتبندى به مواردي كه از نظر ما مهمتر هستند مىپردازيم:
1-جستجويى در تاريخ گذشته و ارزيابى عملكرد مسلمانان و مسيحيان، در توسل يا عدم توسل به خشونت و عقلگرائى و يا فقدان عقلگرائى.
هنگامى كه مسلمانان، بيتالمقدس را فتح كردند اصرار به ورود مسالمتآميز به آن شهر داشتند و از هرگونه خونريزى منع شده بودند. كليساها و كنيسهها را به هزينه حكومت اسلامى تعمير كردند و پيروان مذاهب مختلف مسيحى و يهودى را در اعمال مذهبى خود آزاد گذاشتند. (2)
اما ، برعكس اين رفتار كاملا انسانى و آزادمنشانه، در سال 488هجرى قمرى، به فرمان پاپ، اوربانوس دوم، مسيحيان جنگهاى صليبى را به عنوان جهاد مقدس براى، بهاصطلاح، آزاد كردن بيتالمقدس از دست مسلمين آغاز كردند كه تا سال 668يعنى يكصد و هشتاد سال، به درازا كشيد. در اينجا به اختصار به نقش محورى پاپها و واتيكان در برافروختن آتش جنگهاى صليبى اشاره مىكنيم:
در روزهاى پايانى سال 488ق/ژوئن 1095پاپ، اوربانوس دوم، از ايتاليا وارد فرانسه شد و در صومعه كلونى (Cluny)، واقع در ايالت شامپانى، براى جنگ صليبى موعظه و تبليغ كرد. در سده يازدهم ميلادى، جنبش بزرگ براى زيارت و لشكركشى به اسپانيا و تقويت مسيحيان آن منطقه، در برابر مسلمانان، نيز از همين صومعه آغاز شده بود.
دعوت اوربانوس دوم در بسيج اروپا قرينه زمانى مناسبى نيز داشت، زيرا در همان سالها، ملكشاه سلجوقى فوت كرد (485ق/ 15 نوامبر )1092و امپراتورى گسترده او، مانند شارلمانى، ميان پسران و برادرزادگانش تقسيم شد و اين در حالى بود كه اين جانشينان به رقابت و دشمنى با يكديگر پرداخته و موقعيت دولت سلجوقى را متزلزل ساخته بودند؛ چنانكه ايران، سهم پسران و سوريه (دمشق و حلب) سهم برادرزادگان و آسياىصغير (بخش آسيايى تركيه امروز) هم به يكى ديگر از سران سلجوقى رسيد كه اوّلين دولت مستقل ترك را در آناتولى (آسياى صغير) تشكيل داد. با اينكه اين شاهزادگان با يكديگر خويشاوندى داشتند، رقيب نيز بودند و تفرقه و تكروى آنها در كشورهاى اسلامى، كه موجب آشفتگى و تقسيم امپراتورى شده بود، به نفع صليبيها تمام شد.
از آنجا كه اوربانوس دوم نمىتوانست شهر رُم را براى رهبرى صليبىها ترك كند، به دنبال اُسقفى بودكه بيتالمقدس را زيارت كرده و از اوضاع شرق مطلع باشد و اين شخص آدمار دومونتى (Adhemar de Monteil)، اسقف شهر پوئى (Puy) بود كه توانست با تدبير، ميان فئودالها هماهنگى به وجود آورد و به كمك پاپ، متوجه بارونها و كُنتهاى جنوب فرانسه شود كه در جنگ اسپانيا نيز شركت كرده بودند.
از جمله آنها كُنتِ تولوز، به نام رمون دوسنژيل (Counte de Toulouse, Raymond de Saint - Gilles) بود كه اعتقاد و ايمان راسخى به اسقفها داشت و بىدرنگ اين دعوت را پذيرفت. در حقيقت، جنگ صليبى دنباله نبرد مسيحيان عليه مسلمانان در اسپانيا به شمار مىآمد و گذشته از اَشراف جنوب فرانسه كه به مبارزه با مسلمانان اسپانيا عادت كرده بودند، اوربانوس دوم مىتوانست متكى به نورماندهاىِ سيسيل باشد كه ماجراجويانى بودند كه از صدسال پيش در جنوب ايتاليا مستقر شده بودند. در واقع، آغازگر و پيشگام جنگهاى صليبى آنها بودند كه بر بيزانسىها و مسلمانان كه جنوب ايتاليا را در دست داشتند، پيروز شدند. پايان آن نيز زمانى بود كه روبرگيسكار، باقيمانده مسلمانان را از پالرمو بيرون راند.
كتابهاى تاريخنگاران مسيحى خود دليل روشنى بر وحشيگريهايى است كه سپاهيان آنها در دوره جنگهاى صليبى انجام دادهاند. مثلا، داستان شهر مارات، كه روبرت راهب، خود شاهد آن بوده و نقل كرده است براى اثبات اين مطلب كافى است. مورخ مزبور نوشته:«لشكرها در ميان كوچهها و ميدانها و پشتبامها گردش مىكردند تا عطش خود را از خون مردم فرونشانند... اينان كودكان و جوانان و پيران را مىكشتند و آنها را قطعهقطعه مىكردند و اساسا هيچ انسانى را زنده نمىگذاشتند و براى اينكه زودتر مردم را بكشند هر چند تن را با يك ريسمان به دار مىآويختند. آنها هر چه مىيافتند مىبردند. شكم مردهها را پاره مىكردند كه طلا از ميان آنها پيدا كنند. خون در كوچههاى بيتالمقدس، كه از لاشه كشتگان انباشته شده بود، چون رود جارى بود. آه از اين كوران سنگدل! درحقيقت، ميان اين همه جمعيت يك نفر هم نبود كه به دين مسيح معتقد باشد! سپس بوهموند، دستور داد تمام مردمى را كه در برج قصر جمع كرده بودند حاضر كنند؛ آنگاه دستور داد پيران، زنان و بيماران را گردن بزنند و جوانان و نيرومندان را به انطاكيه روانه كنند كه در آنجا آنها را بفروشند (تأييد سخن شيخ اجل در گلستان، در به بردگى گرفتن افراد غيرنظامى در مناطق مورد تعرّض صليبيان).
اين قتلعام عمومى در روز يكشنبه، 12دسامبر، صورت گرفت و چون در يك روز كشتار همه آنها مقدور نبود از اين رو نيروهاى ما[يعنى صليبىها] كشتار بقيه را به فردا موكول كردند تا در روز دوم باقىمانده را به قتل رسانند».(3)
با اين جنايتها مشكل نيست كه بدانيم متحدان مشرق زمين، درباره اين مردم وحشى چه باورى داشتهاند. هنگامى كه صليبيها از اروپا براى اشغال بيتالمقدس حركت كردند، شمار آنان به يك ميليون نفر مىرسيد؛ ولى گرسنگى و بيمارى، بدرفتارى و زدوخوردها و اختلافات داخلى اين جمعيت - كه اگر از انسانهاى ديگرى تشكيل يافته بود مىتوانست دنيا را تسخير كند و از پا در آورد - بيشتر از بيست هزار تن از آنان باقى نگذاشته بود.(4)
نيروهاى صليبى در 492ق/ 15 ژوئيه 1099 بيتالمقدس را اشغال كردند و رفتارشان در اين شهر درست خلاف رفتار مسلمين هنگام آزاد كردن بيتالمقدس بود. رمون داجيل، كشيش شهر لوپوى، مىنويسد: «هنگامى كه لشكر ما برج و باروى بيتالمقدس را تسخير كرد، حالت بهت و منظره هولناكى مردم عرب را فرا گرفت. سرها بود كه از تن جدا مىشد و تازه اين كوچكترين بلايى بود كه بر سرشان مىآمد: برخى را شكم مىدريدند، آنان از ترس شكنجه، ناچار خود را از بالاى ديوار به بيرون پرتاب مىكردند. برخى را در آتش مىسوزانيدند و اين پس از آنى بود كه مدت زمانى او را زجر و شكنجه داده بودند. در ميان كوچهها و ميدانهاى بيتالمقدس جز تلهايى از سرها و دست و پاى بريده مسلمانان چيزى ديده نمىشد و راه عبور تنها از روى كشتههاى ايشان بود. تازه اينها مختصرى از مصيبتى بود كه بر مسلمانان رسيد..».(5)
جنگجويان صليبى به اين اندازه كشتار بسنده نكردند و انجمنى بهوجود آوردند و در آن قرار گذاشتند همه مردم بيتالمقدس را، اعم از مسلمان، يهودى و مسيحى، بكشند و در مدت هشت روز شصت هزار تن از آنان را نابود كردند و در اين ميان، به زنان و كودكان و پيران هم رحم نكردند و سپس براى سرگرمى، در حال مستى و عربدهكشى دست به اقدامات زشت و ننگينى زدند. جريان دهشتانگيز مزبور سبب شد تا مسلمانان اختلافات خود را كنار گذارند و براى تلافى و جبران اين مصيبت بپاخيزند و بيتالمقدس را از صليبىها پس بگيرند. (6) (تأييد اين مدعا را نيز مىتوان در بوستان شيخ اجل، سعدى، ملاحظه كرد.)(7)
2 -مدعاى ديگر جناب پاپ حركت عقلانى واتيكان و انطباق تفكر آنها بر عقلانيت سقراطى و نقل مناظره مانوئل دوم ملقب به پالئولوگو، امپراتور روم شرقى با يك دانشمند ايرانى است (كه نام او را نمىبرد) و چنين مىگويد:
«...اخيرا بخشى از گفتگوى مانوئل دوم ملقب به پالئولوگو، امپراتور فاضل رومشرقى با يك دانشمند فارسى [ايرانى] را كه درباره حقايق مسيحيت و اسلام تبحر داشت، مىخواندم. اين گفتگو كه توسط پروفسور خورى استاد دانشگاه مونستر ويرايش شده در زمستان سال 1391ميلادى در اطراف آنكاراى امروز انجام پذيرفته است. احتمالا خود امپراتور طى محاصره قسطنطنيه در سالهاى 1392تا 1402اين گفتگو را به قلم درآورده است، زيرا استدلالهاى امپراتور نسبت به جوابهاى فرد متبحر فارسى دقيقتر آورده شده است. دامنه اين گفتگو در تمامى زمينههاى ساختارى ايمان در مورد كتاب عهد قديم و قرآن وسعت پيدا مىكند. اين گفتگو بويژه درباره تصوير خدا و انسان همچنين الزاما باز هم درباره ارتباط ميان«سه قانون»يعنى: عهد قديم، عهد جديد و قرآن متمركز شده است.
من علاقهمندم در اين درس فقط به يك مطلب بپردازم كه در ساختار آن گفتگو در حاشيه قرار گرفته است. اين مطلب در موضوع «ايمان و عقل» من را مجذوب خود كرده است كه در تأملات درباره اين موضوع براى من نقطه آغاز محسوب مىشود.
پي نوشتها
1- گلستان سعدى، باب دوم: در اخلاق درويشان.
2- نك: گوستاو لوبون، تاريخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه سيد هاشم حسينى، تهران: اسلاميه، 1347، ص 149.
3 - رنه گروسه، تاريخ جنگهاى صليبى، ترجمه ولىاللَّه شادان، تهران: نشر فرزان، 1377، ص 33.
4 - گوستاو لوبون، پيشين، ص 400.
5 - همان، ص 401.
6 - آلبرماله و ژول ايزاك، تاريخ قرون وسطى تا جنگ صد ساله، قسمت دوم ترجمه عبدالحسين هژير، تهران: ابن سينا، 1343، ص 7-256.
7 - طريقت شناسان ثابت قدم
به خلوت نشستند چندى به هم
يكى زان ميان غيبت آغاز كرد
در فر كه بيچارهاى باز كرد
كسى گفتش اى يار شوريده رنگ
تو هرگز غزا كردهاى در فرنگ
بگفت از پس چار ديوار خويش
همه عمر ننهادهام پاى پيش
چنين گفت درويش صادق نفس
نديدم چنين بخت برگشته كس
كه كافر ز پيكارش ايمن نشست
مسلمان زجور زبانش نرست
شيخ مصلحالدين سعدى، بوستان، باب هفتم: در عالم تربيت.
|