|
تاریخ:6 /7/1385
|
بازدید کنندگان : 232 نفر
|
کد:7488
|
|

|
چاپ خبر
|
عنوان خبر : صدباراگرتوبه شکستی بازآی |

|
»رمضان آمده است و عطر آسمانى سحرهاى رمضان، عشق را در كالبد خسته عاشقان و عارفان جارى كرده است . خدايا! دوباره زمزمه « يارب، يارب » سحرگاهان، شور خاصى در خانه مترو ك دلم جارى مىكند و ترنم « اللهم انى افتتح الثناء بحمدك» ، همه تشنگان جام وصلت را بىقراركرده است.
من در ميان سيل اشك عشاق، دستهاى بىپناهم را به سوى آسمان بر مىدارم و ديده بر افق مىدوزم . لب باز مىكنم تا بگويم، اما بغضى سنگين راه گلويم را مسدود مىكند و اشك در خانه چشمانم حلقه مىزند .
با روحى سرگردان و جسمى فرتوت، به سوى تو آمدهام و دست نياز به سوى تو دراز كردهام كه جز تو دست آويزى ندارم .
خداى من!
آمدهام تا قلب سياه شدهام را با نور كبريايىات جلا بدهى و سياهى را از آن پاك كنى .
آمدهام تا كوير لم يزرع دلم را با باران رحمت الهىات به گلستانى از شور و عشق، و شوق و طراوت تبديل سازى . آن ندا به من مىگويد: درد را بايد گفت ... حرف را بايد زد. و من آمدهام تا دردهايم را برايتبگويم، كه تو خود گفتى:صدباراگرتوبه شكستى،بازآ !
آمدهام و كوله بار سنگين گناهم را بر درب خانهات نهادهام كه تو مرا از گرداب آلودگى نجات بخشى كه من « در كلبه حقيرم چيزى دارم كه تو در بارگاه كبريايىات ندارى من چون تويى را دارم و تو چون خود را ندارى! .»
آمدهام تا سينهام را كه آينهاى است با غبارى از غم و اندوه، پاك كنى .
آمدهام، چرا كه آشيان تهى دست مرا مرغ دستان تو پر مىسازد ...
آمدهام، چرا كه هيچ كس جز تو لايق دل بستن نيست،كه همه فانىاند و تو باقى!
آمدهام، چرا كه حالا دريافتم، دل هر كس دل نيست .
آمدهام، چرا كه كودك قلب من، اين قصه شاد از لبان تو شنيد: مىتوان به درون اين مزرعه خشك و تهى بذرى ريخت . مىتوان از ميان فاصلهها را برداشت . دل من با دل تو هر دو بيزار از اين فاصلههاست .
آرى به حقيقت منم آن نيازمندى كه به تو نياز دارم . اگر از تو باز دارم، به كه ندا به من مىگويد: باز كن پنجره را، صبح دميد . و من پنجره شهر دلم را باز مىكنم و شميم خوش و دلنواز يادت را به اتاق تاريك دلم مىفرستم . خانه سياه شده قلبم، نفسى تازه مىكشد و دستهاى بىپناهم آرام آرام بالا مىآيد و لبانم به نام تو متبرك مىشود . نامت را تكرار مىكنم و هر بار كه نامت را زير لب تكرار مىكنم، لبانم به لبخندى گشوده مىشود و جانى تازه مىگيرد! ندا فرياد بر مىآورد « الا بذكرالله تطمئن القلوب» و قلب من آرامش مىيابد!
وجودم آرامشى يافت كه تا به حال نچشيده بودم . خداى من! در دلم شوق تو، اكنون به نياز آمدهام .
منبع :حاج حمید
|
|
|
|
|
|
|
|