»
تولد حضرت مهدى
باتوجّه به رواياتى كه در كتابهاى شيعه وسنّى نقل شده است زمان دقيق ولادت آن نور الهى در پانزدهم شعبان سال 255 هجرى قمرى بوده است.يكى از ويژگيهاى زمان حمل مادر امام زمان ارواحنافداه اين بود كه تا زمان ولادت آن سرور كائنات، آثارى از حمل در جناب نرجس خاتون ديده نشد.
آنگاه كه امام عسكرى سلام الله عليه نزديك شدن ولادت آن حضرت را به عمّه بزرگوار خود حكيمه خاتون نويد دادند آن مخدّره مى گويد به امام عرض كردم سرورم مادر او كيست؟ حضرتش فرمودند: نرجس بانوى بانوان. گفتم فدايت گردم، من در او هيچ نشان و اثرى از آنچه نويد مى دهيد نمى بينم. حضرت فرمودند: حقيقت همان است كه گفتم آماده باش..
به خوبى روشن است كه آن بانوى محترمه تا شب ولادت اثرى از حمل در وجود مادر امام زمان (عج) نديده بوده و حتّى با به دنيا آمدن آن حضرت هم اين مسئله ادامه داشته به گونه اى كه عمّه امام عسكرى عليه السلام مى گويد: ديگر از تحقّق وعده و نويد حضرت عسكرى دچار ترديد مى شدم كه آن حضرت از اطاق خويش مرا مخاطب ساخت و فرمود: عمّه جان، شتاب مورز كه تحقّق وعده الهى نزديك است.
مرحوم شيخ صدوق، در كتاب ارزشمند خويش (3) از «حكيمه» دخت گرانقدر امام جواد عليه السلام آورده است كه: يازدهمين امام نور حضرت عسكرى عليه السلام پيام رسانى بسوى من گسيل داشت و مرا به خانه خويش فراخواند.
هنگامى كه وارد شدم فرمود: «عمه جان! افطار امشب را نزد ما باش چرا كه امشب، شب مبارك پانزدهم شعبان است و در چنين شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجت خويش، روشن خواهد ساخت.»
در روايت ديگرى آمده است كه فرمود: «در چنين شبى، حضرت مهدى عليه السلام ديده به جهان خواهد گشود. همو كه خداوند زمين راپس از مردنش به دست او و با ظهور او زنده و پرطراوات خواهد ساخت.»
پرسيدم «سرورم! مادر او كيست؟»
فرمود: «نرجس: بانوى بانوان.»
گفتم «فدايت گردم! من در او هيچ نشان و اثرى از آنچه نويد مى دهيد، نمى بينم.»
فرمود: «حقيقت همان است كه گفتم، آماده باش!»
پس از اين گفتگو به خانه «نرجس» آمدم.
آن وجود گرانمايه به عنوان تجليل و احترام از من، پيش آمد تا كفشهاى مرا درآورد و مرا تكريم كند كه در پاسخ احترام او گفتم: «از اين پس، شما سرور من و سرور خاندانم خواهيد بود.»
او از سخن من شگفت زده شد و گفت: «عمه جان! چگونه ممكن است درحالى كه شما دختر امام، خواهر امام و عمّه امام هستيد و خود بانويى انديشمند و پرواپيشه و بادرايت و من خدمتگزار شما هستم.»حضرت عسكرى عليه السلام گفتگوى ما را شنيد و فرمود: «عمّه جان! خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد.»
فجر در فجر
من، با بانوى بانوان، به گفتگو نشستم و به او گفتم: «دخترم! همين امشب خداوند پسرى گرانمايه به تو ارزانى خواهد داشت، پسرى كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود.»
«نرجس» با شنيدن اين نويد، غرق در حياء و آزرم گرديد و در گوشه اى نشست. من به نماز ايستادم و پس از نماز افطار كردم و براى استراحت به رختخواب رفتم.
درست نيمه شب گذشته بود كه براى نماز نافله شب بپا خاستم. نماز را خواندم، ديدم «نرجس» خواب است و حادثه اى رخ نداده است، به تعقيبات نماز نشستم و بار ديگر خوابيدم و بيدار شدم، امّا ديدم او هنوز در خواب است.پس از آن بود كه براى نماز نافله شب بپاخاست و نماز را در اوج ايمان و اخلاص بجا آورد و با شور و عشق وصف ناپذيرى به نيايش نشست.
ديگر از تحقق وعده و نويد حضرت عسكرى عليه السلام دچار ترديد مى شدم كه آن حضرت از اطاق خويش مرا مخاطب ساخت و فرمود: «عمّه جان! شتاب مورز كه تحقّق وعده الهى نزديك است.»
در روايت ديگرى اين مطلب بدين صورت آمده است كه:
«بناگاه ديدم «سوسن» هراسان از جاى برخواست، وضو ساخت و به نماز نافله شب ايستاد. آخرين ركعت از نماز را مى خواند كه احساس كردم سپيده صبح در راه است، امّا از ولادت نور خبرى نيست.
بار ديگر اين انديشه در ذهنم پديد آمد كه شب رو به پايان است و سپيده سحر در راه، پس چرا وعده الهى تحقّق نيافت كه نداى حضرت عسكرى عليه السلام طنين افكند و فرمود: «عمّه جان! ترديد به دل راه مده!»
من از آن حضرت و ترديدى كه در دلم پديد آمد شرمنده شدم و در اوج شرمندگى پس از نظاره افق به اطاق باز مى گشتم كه ديدم «نرجس» نماز را بپايان برده و به خود مى پيچد.جلو درب اطاق به او رسيدم كه مى خواست از اطاق خارج گردد، پرسيدم: «آيا از آنچه در انتظارش بودم، چيزى حسّ نمى كنى؟»
پاسخ داد: "چرا عمه جان!..."
گفتم خدا يار و نگاهدارت باد! خود را مهيّا ساز و بر او اعتماد نما و نگران مباش كه لحظات تحقّق آن وعده مبارك فرارسيده است.»و آنگاه متكّائى برگرفتم و در وسط اطاق، آن بانو را بروى آن نشاندم و بسان يك مددكار آگاه و دلسوزى ـ كه زنان را در شرايط ولادت فرزندانشان بدان نيازمندند ـ به يارى او كمر همّت بستم. او دست مرا گرفت و فشار داد و از شدّت درد، ناله زد و بر خود پيچيد.»حضرت عسكرى عليه السلام از اطاق خويش دستور داد كه برايش سوره مباركه «قدر» را تلاوت كنم.
به دستور امام عليه السلام شروع كردم:
بسم الله الرحمن الرحيم
انّا انزلناه فى ليلة القدر * و ما ادريك ما ليلة القدر...
يعنى: ما آن (= قرآن) را در شب قدر نازل كرديم! و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟!...
و شگفتا كه ديدم كودك ديده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مباركه «قدر» را با من تا آخرين واژه، تلاوت كرد.
از شنيدن نواى دل انگيز قرآن او، هراسان شدم كه حضرت عسكرى عليه السلام مرا ندا داد و فرمود: «عمّه جان! آيا از قدرت الهى شگفت زده شده اى؟ اوست كه ما را در خردسالى به بيان دانش و حكمت توانا ساخته و به سخن مى آورد و در بزرگسالى ما را در روى زمين حجّت خويش قرار مى دهد چه جاى شگفتى است؟!"
هنوز سخن حضرت عسكرى( عليه السلام )به پايان نرسيده بود كه «نرجس» از نظرم ناپديد گرديد و گويى حجابى ميان من و او، فرو افكنده شد و ما را از هم جدا ساخت".»
.
|