»
ملیحه مومن پور
الهي تا تو لبيك نگويي كجا من الهي گويم ؟!
قطره هاي اشك تمام عرض صورتش رو مهتابي كرده فكر مي كنه دستاش رو به دعا بلند كرده اما بي خبره كه دعا دستاش رو به آسمون مي كشه .چيزي به سپيده نمونده هنوز تا پگاه دقايق مضطربي پيش روست ديگه فرصت به سراشيبي خودش رسيده يه حسي ميگه كه وقت داره تند وتند ميگذره انگار ثانيه هاي بي دغدغه بودن به دور از هياهوي شهر وفشار هاي انسان امروز دوباره تو راهه .

دونه هاي تسبيح تو دستاش غلت مي خورن وبالا وپايين میرن ودريا دريا ذكرهاي نوراني از دهانش جاريه ونگاهش ميزبان نيازهاي معنوي انسان امروزيست. چه لحظه هاي مسيحائيه سه روز بي تعلق به دنيا معتكف بشي وفقط وفقط تن بيمارت رو به ناز دست طبيبي بسپاري كه طبيب همه طبيباست .
آخه مي دوني ما آدما استعداد اون رو داريم كه آشوب وهياهو باشيم يا نه نغمه هماهنگي باشيم و اينجاست همين جا از سكوت مي توني خيلي نغمه هارو به گوش جان بخري يه صداي بي صدا كه ابديت جاريت مي كنه .
احيا بگيري تا زدوده بشي ودل آيينه ايت رو براي نبردي دوباره با نفس و دنيا و ماديات شيشه اي كني . گام هات رو راسخ واستوار براي رفتن و عبور كردن از باران هاي بي اجازه همياري كني .
دستهات رو براي علي گونه بودن , دلت رو مثل يك پنجره كه رو به باغ باز ميشه , روحت رو مثل سايه ناي بي خيال از دنيا . قلبت رو عاشقي بي توقع وبالاخره تنت رو لبريز از زندگي كني ....
وهمه اينها رو مديون الهي هستي كه تا لبيك نگويد كجا تو الهي گويي.!
|