اتاق گفتگو تماس با ما اخبار روز

امروز:

  تاریخ:14 /3/1385

بازدید کنندگان :  618 نفر

 کد:5572

چاپ خبر

عنوان خبر : ناگفته های شاهد ماجرای هفت تیر کشی یک آقازاده

 

 

»

از مرخصی بر می گشتم ، دیدم بچه ها جمع شده اند ، اوضاع بهم ریخته و یکی روی تخت داخل نگهبانی افتاده و درد می کشید .

به کارکنان نگهبانی گفتم چه شده است ؟ گفتند پسر نوبخت آمده ، زده و رفته و آقای خرم شدیدا آسیب دیده است .

کارکنان نگهبانی تعریف می کردند : "مامورها آمدند گفتند ما خودمان همه چیز را درست می کنیم اما از قرار ترسیده بوده ، رفته و برنگشته بودند ! چرا که فهمیده بودند کار پسر نوخت بوده است ." گفتم : "پس چه باید کرد نمی شود دست روی دست گذاشت . لااقل ببریدش بیمارستان " ... از نگهبانی بیرون آمدم و رفتم کلانتری ( به تنهایی ) و گفتم تعدادی از ماموران شما آمده اند که یک نفر مسلح را بگیرند و اگر شما الان بیایید کمک کنید می توانید او را بگیرید . ماموران زیادی با سرو صدای زیاد آژیر با من به دانشکده آمدند . وقتی رسیدیم فرد مضروب را به آنها نشان دادم . قصدم از خبر کردن آنها همین بود که لااقل مدارک ثبت شود . اما وقتی فهمیدند که پسر نوبخت این دسته گل را به آب داده ، آنها هم خواستند بروند و کاری نکنند . گفتم : لااقل یک صورت جلسه ای بکنید . به من توپیدند که تو اعصاب مارا بهم ریخته ای. مسئولشان به من گفت : تو باید بیایی . من هم گفتم : باشد؛ من خلافی نکرده ام که بترسم این کار یک تکلیف اسلامی است. او با این کار می خواست مرا بترساند که پیگیری نکنم . من به همراه آقای " گ.ل" به پاسگاه رفتیم . به مامورها گفتم لااقل مضروب را ببرید پزشکی قانونی تا "طول درمان" بگیرد . اما آنها شلوغ کرده و می خواستند امتناع کنند(ترسیده بودند) حتی مسئول ثبت وقایع نمی خواست شماره پرونده را ثبت کند که به این خاطر معاون پاسگاه داشت با او درگیر می شد . در این لحظه سه نفر دیگر هم با من شاهد ماجرا بودند و عدم پیگیری این حادثه و ثبت آن را مشاهده می کردند . از کلانتری اعلام کردند باید یک نامه بگیرید که بتوانید به پزشکی قانونی بروید . وقتی این نامه را دادند من خیالم راحت شد و رفتم . آقای " گ.ل" آنجا ماند . ایشان تعریف می کرد : با دوستی که در آنجا داشت ،با مشکلات بسیار، مسئلة تشکیل پرونده را حل کرد .

آقای خرم می گفت " نمی دانم از کجا به گوش نوبخت پدر رسانده بودند که ما لوله کشی آب نداریم !! با درخواست دکتر نوبخت به دفتر کار او رفتم و به او گفتم آقای نوبخت یادت می آید یک معلم بیشتر نبودی ؟ من 4 دوره به تو رای دادم. جواب داد کار اجرایی مرا از تربیت سالم فرزندانم باز داشته واقعا متاسفم ...

شنیده ام لوله کشی آب نداری می گویم در اسرع وقت ترتیب کارت را بدهند. به او گفتم من فقط می خواستم بدانم که این مملکت قانون دارد یا نه. . . "

آقای خرم تعریف می کرد که در پزشکی قانونی به او گفته اند بابا ول کن مگر دیوانه شده ای ؛ اینها اربابند ما رعیتیم ...!!!!!

نظرات و پیشنهادها:
آدرس پست الکترونيکي :   

فهرست عناوین

» صفحه اصلی

» عناوین کل اخبار

» اجتماعی

» اقتصادی

» سیاسی

» علمی

» فرهنگی

» ورزشی

» استانها

» خارجی

» خبر های منطقه  کرج

» گزارش و تحلیل

» عکس ها

» گفتگو

» یادداشت ها

» مقاله

» پیوند ها

» سرگرمی و امکانات

» جستجوی خبر

http://www.qadrmedia.tv

عناوین کل اخبار  | اجتماعی |  اقتصادی  | علمی | ورزشی | سیاسی  | فرهنگی