»اززمان رحلت امام خمینی (ره) تاکنون هرروزکه میگذرداثر وجودی آن بزرگ مردونهضتی که اوپیشاهنگ آن بوده است , درایران وسطح جهان بیش ازپیش دیده میشود.
"البرز" نیز وظیفه خودمیداندنقشی صغیرحتی بقدرقطره ای کوچک دراین دریای بیکران ازخودایفانماید.
مجموعه خاطرات ویاآوریهای اخلاقی واجتماعی از رهبرفقیدجمهوری اسلامی درسهای شیرینی است دراین مکتب .
"البرز" تانیمه خرداد گزیده هایی ازاین در س هارااززبان نزدیکان ایشان منعکس خواهدکرد,که اولین آن تقدیم حضورمیگردد.
همسرامام خودمیگوید: آقای لواسانی ازطرف امام به خواستگاری آمد.قبول خواستگاری حدودده ماه طول کشید,چون من حاضرنبودم به قم بروم .
زیراقم مثل امروزنبود, زمین خیابان تالب دیوارصحن قبرستان بودوکوچه هاخیلی باریک بودند...
مراحل خواستگاری شروع شد.پدرم میگفت : ازطرف من ایرادی نیست وقبول دارم . اگرتورابه غربت میبرد,اماآدمی است که نمیگذاردبه توبدبگذرد.
پدرم به دلیل رفاقت چندساله اش ازآقاشناخت داشت ,اما من میگفتم : اصلابه قم نمیروم .
بالاخره چندخواب دیدم , خواب های متبرک ,وفهمیدم که این ازدواج مقدراست .آخرین بارخواب دیدم که حضرت رسول (ص) ,امیرالمومنین (ع)وامام حسن (ع) درحیاط کوچکی هستندکه همان حیاطی بودکه برای عروسی اجاره کردند.
یعنی من درخواب خانه ای رادیدم که درست شبیه خانه ای بودکه برای عروسی اجاره کردند.
حتی اتاق هاهمان هایی بودندکه درخواب دیده بودم وپرده هایی راهم که بعدابرایم خریدنددیده بودم .
به هرحال درخواب دیدم که آن طرف حیاط که اتاق مردهابود,پیامبر(ص) وحضرت علی(ع)وامام حسن (ع) نشسته بودند.دراین طرف حیاط که اتاق عروس بود, من بودم وپیرزنی باچادری شبیه چادرشب که نقطه های ریزی داشت وبه آن چادرلکی میگفتند.
پیرزن ریزنقشی بودکه من اورانمیشناختم وبامن پشت دراتاق نشسته بود.درااتاق شیشه داشت ومن آن طرف رانگاه می کردم .
ازاوپرسیدم : این هاچه کسانی هستند؟
پیرزن که کنارمن نشسته بود,گفت : آن روبرویی که عمامه مشکی داردپیامبر(ص) است .آن مردهم که مولوی سبزداردویک کلاه قرمزکه شال بندبه آن بسته شده – آن زمان مرسوم بوددرنجف هم خدام برسرمیگذاشتند- امیرالمومنین (ع) است .این طرف هم جوانی بودکه عمامه مشکی داشت وپیرزن گفت :این هم امام حسن (ع)است .
من گفتم :ای وای ,این پیامبراست ! واین امیرالمومنین است ! خیلی خوشحال شدم .پیرزن گفت :توکه ازاین هابدت میآید!
من گفتم :نه ,من ازاین هابدم نمیآید, من این هارادوست دارم و اضافه کردم : من همه این هارادوست دارم این هاپیامبرمن هستند.امام من هستند. آن آقاامام دوم من است .آن آقاامام اول من است .
پیرزن نیزباتکرارحرف قبلش گفت : توکه ازاین هابدت میآید!
این هاراگفتم وشنیدم وازخواب بیدارشدم .ناراحت شدم که چرازودازخواب بیدارشدم .
صبح برای مادربزرگم تعریف کردم که من دیشب چنین خوابی دیده ام .
مادربزرگم گفت : مادر! معلوم میشودکه این سید, حقیقی است وپیامبر(ص) وائمه (ع) ازتورنجشی پیداکرده اند,چاره ای نیست ,این تقدیرتواست .
عروسی مادرماه مبارک رمضان بودواین مساله چنددلیل داشت , اول این که امام مقیدبودکه درسها تعطیل باشدودوم آنکه من نزدیک تولدحضرت صاحب الزمان (عج) آن خواب رادیدم وبه این دلیل خواستگاران اول ماه رمضان آمدند.
منبع:پابه پای آفتاب ج 1ص 45
|