»
اينكه زنان بتوانند در استاديوم ورزشي ناظر بازي مردان ملي پوش خود باشند آنقدر طبيعي و معقول است كه ستاندن اين حق از آنان در حكم يك شوخي مضحك جلوه مي كند.اما واقعيت اين است كه جامعه امروز ايران چنان سرشار از اين تراژدي هاي دردناك است كه اين ظلم علني يك سوتفاهم ملايم به نظر مي رسد.بنابراين براي همسو شدن در جهت تاثير گذاري بر روند حركتي جامعه اولويت بندي نيازها يك الزام اجباري خواهد بود...
كساني كه صفحات حوادث روزنامه ها را پي گيري مي كنند حتما به خاطر دارند كه يكي از حوادث روتين سالهاي گذشته كه هر چند يكبار در صدر اخبار و تحليل هاي اين صفحات قرار مي گيرد وقايع مربوط به ربوده شدن زنان و دختراني است كه از سوي فرد يا افرادي كه در قالب گروه هاي ويژه اي سازماندهي شده اند صورت مي گيرد. در اغلب موارد جرايم اين پرونده ها بر مركزيت سرقت و آزار جنسي زنان و دختران متمركز بوده اند. اگر چه اخبار اين حوادث بسيار به ندرت از سوي نهادهاي رسمي و رطلاع رساني عمومي بويژه صدا و سيما مورد توجه قرار مي گيرد و معمولا از سوي مراجع حاكميت سعي در كتمان وجود چنين پديده هايي مي شود اما آنچه كه واقعيت جامعه امروز ايران بخصوص در كلان شهرها نشان مي دهد كستردگي كميت چنين حوادثي است كه لاجرم كتمان و لاپوشاني اين رويدادها را ناممكن مي سازد.اگر چه شايد يك دهه پيش چنين پديده هايي بسيار كمياب و استثنايي قلمداد مي شد اما روند نامطلوب هنجار شكني جامعه در چند سال گذشته چنان وقوع چنين جرايمي را گسترده كرده است كه اكنون بدون هيچ اغراقي مي توان اين اخلاق سنيزي را به عنوان يك واقعيت عيني و ملموس جامعه كه شهرنشينان رات كاملا تهديد مي كند مورد توجه قرار داد.اينكه چرا چنين اتفاقي افتاده است و چگونه جامعه ايران در اين مدت كوتاه با چنين شتاب فزاينده اي اين مسير قهقرايي را پيموده است پرسشي است كه مي بايست از سوي تحليلگران و جامعه شناسان پاسخ داده شود.مساله اي كه البته در اين سالهاي اخير همواره مورد غفلت قرار گرفته است و در مواردي نيز كه از سوي رسانه هاي مكتوب پيگيري شده است اغلب حالتي كليشه اي و غير كارشناسي داشته است.در هر حال عدم تحليل و نپرداختن به دلايل و عوامل بروز چنين پديده هايي هرگز صورت مساله را زايل نمي سازد و افراد و مقام هاي مربوط را نسبت به وجود چنين آسيب هايي كه اكنون مي توان با جرات واژه ((بحران)) را در مورد آنها به كار برد را همچنان در جايگاه پاسخگويي قرار مي دهد.
اما آنچه كه در اين نوشتار مورد نظر است پرداختن به وجهي ديگر از صورت مساله است كه همواره از نظرها پنهان بوده است.مساله اي كه در ظاهر حاشيه اي به نظر مي رسد اما با دقيق تر شدن در جوانب قضيه مشاهده خواهد شد كه از محوري ترين عامل بروز و گسترش چنين جرايمي بوده است.آنچه كه در اكثر جرايم مربوط به ربوده شدن زنان و ذختران به عنوان يك فصل مشترك ديده مي شود تجاوز جنسي است كه از سوي متهمين چنين پرونده هايي نسبت به اين زنان اعمال شده است.
اتهامي كه همواتره نيز در كانون و تيررس افكار عمومي قرار مي گيرد و بيشترين توجه و حساسيت را از سوي جامعه متوجه خود مي كند. اما ويژگي مشترك ديگري كه كه كاملا در ارتباط با اين بخش از مساله به عنوان وجه اشتراك اين نوع از جراين ديده مي شود تعدد قربانيان چنين پرونده هايي است.يعني متهمين و مرتكبين چنين اعمالي پس از ارتكاب دهها مورد جرم مشابه و پس از طي ماهها احتمالا دستگير مي شوند.واقعيتي كه باعث مي گردد بدون ترس و استرس نسبت به اعمال مجرمانه خود اقدام كنند.
حال سوال اين است كه چرا چنين اتفاقي روي مي دهد.باطبع بخشي از اين قضيه ازر اين قضيه مربوط به عملكرد نيروهاي امنيتي و نظامي است كه با اهمال در انجام وظايف خود محيطي امن را براي اين جنايت كاران فراهم مي آورند.مساله اي كه در اين چند سال گذشته در ماجراي قتل كودكان پاكدشت به اوج خود رسيد و نمايشي ضعيف از عملكرد نيروي انتظامي را به ثبت رساند.
اما ابن تنها بخشي از از واقعيت قضيه است.بخش بسيار مهمي از اين مساله در جاي ديگري نهفته است.آنچه كه ازر محتواي اين نوع پرونده ها بر مي آيد اعتراف به جرم هايي است كه بعد از دستگيري متهمان اين جرايم سورت مي گيرد.يعني قبل از دستگيري اين مجرمين معمولا شكايتي از سوي دختران، زنان و يا خانواده هاي آنان صورت نمي گيذد.عاملي كه باعث مي گردد شناسايي و دستگيري عاملان اين جنايت ها بسيار دير تر آنچه كه بايد انجام شود.پاشنه آشيل اصلي اين وقايع دقيقا در همين موضع نهفته است. چرا زنان و دختراني كه از سوي اين مردان مورد آزار و تجاوز جنسي قرار مي گيرند و در بسياري موارد نيز تا حد مرگ مورد شكنجه جسمي و روحي قرار مي گيرند هيچ شكايتي به مراجع قانوني نمي كنند.جواب اين پرسش همان نكته اي است كه به عنوان يك علت مركزي در وقوع اين جرايم از اذهان دور مانده است.
زنان و دختراني كه دچار چنين حوادثي مي شوند يا وجود ماجرا را از خانواده خود پنهان مي كنند و يا حتي در صورت اطلاع به خانواده نيز از سوي آنها پيگيري براي طرح شكايت از مجرمين را نمي بينند.اما حتي عجيب تر از اين موضوع برخوردي است كه بعد از دستگيري اين افراد از سوي قربانيان صورت مي گيرد.آنچه كه از حواشي اين جرايم بر مي آيد حتي بعد از شناسايي و دستگيري نيز شكايتي از سوي زنان و دختراني كه مورد تجاوز اين افراد قرار گرفته اند صورت نمي گيرد و تنها اعترافات خود مجرمين است كه مورد استناد قرار مي گيرد.بنابراين ديده مي شود كه اين بخش از موضوع علي القاعده غير منطقي و توجيه ناپذير است.اما اگر از منطق ذهني به عرف واقعيت جامعه برگرديم متوجه مي شويم كه چنين رويكردي از سوي قربانيان اين حوادث كاملا طبيعي است.اصلي ترين دليلي كه قربانيان اين جنايتها براي عدم طرح شكايت عنوان مي كنند ترس از آبروست.سوالي كه بطور ناخودآگاه در اين بين مطرح مي شود اين است است كه آن دختران يا زناني كه مورد تجاوز مرد يا مرداني كه به دلايل بيماري يا هر دليل ديگر هويت انساني خود را فراموش كرده اند و اعمالي چنين غير انساني را مرتكب شده اند قرار مي گيرند كدام گناه- جرم را مرتكب شده اند كه براي كتمان آن حاضر شده اند از حق دادخواهي خود بگذرند.
آن دختري كه براي رفتن به خانه يا سر كار يا هر مقصد ديگر سوار ماشيني مي شود اما به زور چماق، چاقو و يا اسلحه سر از ناكجا آبادي در مي آورد كه ناخشودني ترين تابوي زنانه اش مورد حمله قرار مي گيرد كدام عمل مجرمانه را مرتكب شده است كه حاضر نمي شود از حق طبيعي و مسلم انساني و حوقي خود دفاع كند؟برا يافتن پاسخ اين پرسشها بايد به متن جامعه مراجعه كرد و در ساختار ارزشي آن به جستجو پرداخت.براي اين منظور و براي تبيين دقيق صورت مساله لازم است كه چند دهه به عقب برگرديم.
در اوايل دهه پنجاه فيلمي ساخته مي شود كه كاراكتر اول آن تبديل به قهرمان نسل زمانه اش مي شود.قيصر. آنچه كه از آن روزها شنيده ايم و يا ديده ايد احوال مردمي است كه پس از روي پرده آمدن مانيفست مردانگي كيميايي خود را به هيبت قهرمان مردانه شان در مي آورند: كفش قيصري،موي قيصري، حرف زدن قيصري ، راه رفتن قيصري و در نهايت تفكر قيصري.
قيصر كيست؟قهرماني كه بر مي گردد تا انتقام خواهر خود كشي كرده اش را بگيرد.خواهر قيصر خودكشي كرده است چون در اثر تجاوز برادر دوستش باردار شده است و چون آن پسر متجاوز حاضر به ازدواج با او نشده است بنابراين براي حفظ ((آبرو)) خودكشي كرده است. قيصر در جامعه اي كه قواي نظم گسترش ظاهرا محلي از اعراب ندارد خود در مقام انتقام بر مي آيد تا نماد غيرت و مردانگي حداقل يك نسل از اين سرزمين لقب گيرد.در آن موقعيت زماني عموم جامعه و حتي بسياري از روشنفكران نيز با اين قهرمان همذات پنداري مي كنند تا سمبل مردانگي را پاس داشته باشند.اما نه آن زمان و نه هيچ زمان ديگر كسي نمي پرسد كه چرا آن دختر بايد خودكشي مي كرد؟پرسشي كه شايد اگر چهل سال پيش مطرح مي شد اكنون ترس از آبرو منطقي نمي شد كه وجدان باختگان متجاوز جامعه را حري تر سازد تا حقوق ابتدايي زنان و دختران را پايمال سازند.
خواهر قيصر بايد خود كشي مي كرد چون به قول دايي اش در غير اينصورت جواب قيصر را نمي توانست بدهد.به همين دليل هم بود كه در خواست افكار عمومي هيچ حق يا ترحمي نسبت به او قائل نشد.
قيصر به نماد غيرت و مردانگي تبديل شد اما اصلا كسي توجه نكرد كه گناه يا خطاي آن دختري كه مجبور به خودكشي شد چه بود كه نمي توانست جواب برادرانش را بدهد.چرا كسي نپرسيد دختري كه مورد تجاوز قرار مي گيرد مگر صاحب اختيار يا امكان ديگري است كه بتواند با متجاوز مقابله كند.گناه يا جرم وقتي معني دارد كه حق اختيار و انتخاب در كار باشد. تجاوز پديده اي است كه ذاتا اين حق را از فردي كه مورد تجاوز قرار مي گيرد مي ستاند پس اتهام به كسي كه هيچ نوع امكان و اختياري ندارد يك ((بلاهت ناشيانه)) است. بلاهتي كه از قيصر قهرماني مي سازد كه حتي اگر خواهرش خود كشي نمي كرد براي اثبات مردانگي اش همان عاقبت را برايش رقم مي زد كه در انديشه فيلمساز ((جوانمردي)) خوانده مي شد.
چند سال پس از ساخته شدن قيصر انقلاب ايران اتفاق مي افتد.انقلابي كه ظاهرا بسياري از جمودهاي فكري را از بين مي برد.اما حتي با اين فرض نيز مردانگي از نوع قيصري اش دقيقا از قبل از انقلاب به اكنون پرتاب مي شود تا همچنان غيرت ملازم حماقت و بلاهت تعبير گردد.
زنان و دختراني كه در دهه هشتاد بدون هيچ اختيار و انتخابي مورد تجاوز قرار مي گيرند در بهترين شرايط تنها اين فرصت را مي يابند كه نفس بكشند.
تنفسي كه در فضايي وهم آلود و مشمئز كننده صورت مي گيرد احتمالا فرجام خواهر قيصر را نيز گزينه اي ايده آل تصوير مي سازد.جامعه ايران در اين سالها تحولات بسياري را تجربه كرده است.بسياري از ارزشها در آن واژگون شده اند و بسياري از هنجارهاي آن باز تعريف گرديده اند.اما با اين وجود هنوز هم جمود و بلاهت در زير بناي بسياري از ساختارها خودنمايي مي كند.نمونه اي كه ذكر شد يكي از اين بيشمار پديده هاي غير عقلاني مستتر در بطن جامعه ايراني است. پدران ، شوهران و برادراني كه اسير در باورهاي متصلب و خشك به ارث برده از كهن الگوهاي جامعه مرد سالار ايراني در پايبندي به اصولي كه به مردانگي و غيرت تعبير مي كنند اما چندان نشانه اي از انسانت و مروت و عقلانيت را به دست نمي دهند واكنش هايي نشان مي دهند كه در باور اخلاقي و انساني هيچ جايگاهي ندارند و در اين ميان دختران و زنان قربانياني لقبمي گيرند كه نه تنها توان احقاق حق مسلم انساني شان را نمي يابند بلكه تاوان جنايت هايي را مي دهند كه مرداني؟ ديگر مرتكب شده اند.زناني كه مورد تجاوز قرار مي گيرند نه تنها قرباني متجاوزين مشخص خود هستند بلكه هتك حرمتي كه باورها و ارزش هاي جامعه از آنان به عمل مي آورد در طي سالهاي بعدي نيز همواره ادامه مي يابد در حالي كه اين قربانيان مظلوم هيچ دليلي براي پرداخت اين همه هزينه و تحمل اين همه فشار نمي يابند.
چه بايد كرد؟اين سوال ((لعنتي)) روس ها پرسش كليشه اي سالهاي عمرمان شده است.اگر در مورد حوزه هاي ديگر نمي توان با يقين پاسخ داد در اين مورد حداقل با قاطعيت مي توان پاسخ را جستجو كرد.تا زماني كه خود زنان نخواهند تغييري در باورهاي مردسالارانه جامعه پديد نخواهد آمد.به بيان ساده تر تا هنگامي كه زنان و دختران به اين باور نرسند كه تجاوز و اعمال خشونت نسبت به آنان هيچ جرم يا گناهي را متوجه شان نمي سازد هرگز شوهر، پدر يا برادرانشان نخواهند پذيرفت كه دختر يا همسرشان مبرا از خطا هستند.در اين جامعه اگر قرار است اتفاقي بيفتند و تحولي روي دهد لاجرم از سوي زنان خواهد بود.
در اين گزاره شك نكنيد.اما در اين ميان ساختار جامعه امتيازات چنداني به زنان نداده است.نهادهاي رسمي و تريبون هاي پر نفوذ حكومتي همراه حق طلبي زنان نيستند.صدا و سيما به عنوان قدرتمند ترين ابزار فرهنگ ساز جامعه حتي صورت مساله را نيز به رسميت نمي شناسد.در اين بين زنان روشنفكر و آوانگارد جامعه بيشترين نقش را بر عهده دارند.اينان هستند كه مي توانند جامعه را براي تغيير در هنجارها و ارزش هايش آماده سازند.
اگر چه موانع بسياري بر سر اين اراده وجود دارد اما تغييراتي كه كه در سطح فكر و عقايد عمومي جامعه با توجه به افزايش سطح سواد و آگاهي در حال وقوع است افق هاي اين مسير را روشن تر مي سازد.در اين بين اما يك نكته بسيار حائز اهميت است.براي تغيير در بينش و رويكرد فرهنگي جامعه نياز به توان و تخصص زنان آوانگارد و تحول خواه است.نسبتي كه اين زنان در جامعه با توجه به كميت حضور آنان در قياس با كل جامعه برقرار مي كنند بسيار پايين است.بنابراين توان و كنش مندي كه اين جريان مي تواند بيافريند لاجرم محدود و موضعي است.تقسيم اين توان در بخش هاي مختلف توان محدود آنر ا نيز از بين مي برد. بي ترديد در اين بين اولويت بندي مي تواند اثر گذاري جريان جنبش زنان را بارورتر سازد.
اينكه زنان بتوانند در استاديوم ورزشي ناظر بازي مردان ملي پوش خود باشند آنقدر طبيعي و معقول است كه ستاندن اين حق از آنان در حكم يك شوخي مضحك جلوه مي كند.اما واقعيت اين است كه جامعه امروز ايران چنان سرشار از اين تراژدي هاي دردناك است كه اين ظلم علني يك سوتفاهم ملايم به نظر مي رسد.بنابراين براي همسو شدن در جهت تاثير گذاري بر روند حركتي جامعه اولويت بندي نيازها يك الزام اجباري خواهد بود.
با اين اوصاف و در جامعه اي كه بديهي ترين حقوق انساني زنان ناديده گرفته مي شود آيا صرف زمان و انرژي بسيار براي بودن در محيطي كه پرده دري عريانش شرم حضور را براي مردان باورمند به چهارچوب هاي اخلاقي نيز رقت بار ساخته است سوزاندن فرصت ها و تلف كردن موقعيت ها نخواهد بود؟
چه بخواهيم و چه نخواهيم چه خاطرمان بپسندد و چه خوشمان نيايد دردهاي زنان جامعه امروز ايران چنان عميق و دردناك هستند كه خواست حضور در استاديوم ((آزادي)) در بينشان تنها يك نياز فانتزي به حساب آيد.
فرعيات بخش مهمي از زندگي هستند اما اين فرعيات مهم بي ارزش خواهند شد زماني كه بخواهند جاي اصول را به چنگ آورند.
|