»چند ماه پس از دوّم خرداد 1376 با یکی از دوستان دوران نوجوانی، که از نزدیکان آقای خاتمی و از بنیانگذاران و رهبران اصلی جبهه مشارکت بود، دیدار کردم. به او گفتم: میان حادثه دوّم خرداد و صعود شما و دوستانتان با انقلاب ژوئیه 1830 فرانسه یک شباهت جدّی میبینم. او این شباهت را جویا شد. گفتم: انقلاب 1830 تنها انقلابی است که به رهبری مدیران مطبوعات و روزنامهنگاران تحقق یافت. به این ترتیب، روزنامهنگاران ناگهان به اربابان اصلی قدرت در فرانسه بدل شدند؛ همین روزنامهنگاران لویی فیلیپ را برکشیدند و در دوران هیجده ساله سلطنت او زمام فرانسه را به دست گرفتند. سپس به طنز گفتم: متأسفانه «حکومت مدیران مطبوعات» ، بهرغم ادعاهای زمان فعالیت مطبوعاتیشان، برای فرانسه نیکبختی به ارمغان نیاورد. آنان پس از استقرار در قدرت حکومتی را پی ریختند که به عنوان فاسدترین حکومت تاریخ فرانسه و شاید جهان شناخته میشود.* امید که حکومت دوستان شما چنین نباشد.
در دوران هشت ساله ریاستجمهوری آقای خاتمی «جبهه مشارکت» بهسان یک لابی قدرت، نه حزب سیاسی، عمل کرد. گردانندگان این لابی، با بهرهگیری از وجهه فراگیر خاتمی، اهرمهای قدرت دولتی را، حتی تا پائینترین ردهها، به دست گرفتند و برخی از آنان، نه همهشان، از این اهرمها برای سودجویی مالی بهره جستند. بدینسان، «مشارکت» به سرعت وجهه خود را از دست داد؛ به عنوان یک «شرکت سهامی» جدید از دیوانسالاران نوخاسته شهرت یافت و در دوره دوّم دولت خاتمی بهکلی بیاعتبار شد. گمان نمیکنم در طول تاریخ معاصر ایران، و شاید جهان، هیچ سازمان سیاسی به سان «مشارکت» چنین ناگهان با اقبال گسترده همگانی و «تودهوار» مواجه شده و چنین به سرعت پایگاه اجتماعی خود را تماماً از دست داده باشد. از این منظر، «جبهه مشارکت» نمونهوار، مثالزدنی و عبرتآموز است.
در 3 تیر 1384 حادثه شگفت دیگری رخ داد که از بنیانهای اجتماعی و روانشناختی مشابه با دوّم خرداد 76 برخوردار بود. درست مانند دوّم خرداد، اکثریت مردم، بهرغم «اجماع» کانونهای اصلی قدرت بر سر چند نامزد اصلی، به نامزدی رأی دادند که گمان میرفت نه تنها به این کانونها تعلق ندارد بلکه مبغوض ایشان است. بدینسان، پدیدهای بهنام احمدینژاد آفریده شد.
از این منظر، حادثه 3 تیر 84 میتوانست سرآغاز تحولی اساسی شود. امید میرفت که «پیام سوّم تیر» به درستی شناخته شود و حرکتی نو در مسیری نو آغاز شود. ولی امروز، با چهرهای از «دولت سوّم تیر» مواجهیم که نمیتواند مقبول رأیدهندگان به احمدینژاد باشد؛ همانان که، با امید به «تحول» ، فردی کمتر شناخته شده یا ناشناخته را به حلقه حکومتگران و مدیران تحمیل کردند؛ حلقهای که به سرعت به سمت تصلب و کاستگونه شدن پیش میرفت. زمزمههای این ناخشنودی دیری است که شنیده میشود و اینک با انتشار نامه جمعی از فعالین ستادهای انتخاباتی احمدینژاد شکلی جدّیتر مییابد.
تعمق در سمت و سوی تغییراتی که در یکی دو ماهه اخیر در مدیریت دولتی انجام میگیرد، به وضوح نشان میدهد که لابی قدرت دیگری بر دولت برخاسته از تحول سوّم تیر چنگ انداخته و اسفمندانه همان راهی را میپیماید که هشت سال پیش «مشارکت» در آن گام نهاد. «جمعیتهای مؤتلفه اسلامی» ، گروه سیاسی که در بهار 1342 تکوین یافت، در طول سالهای پس از انقلاب نه بهسان یک حزب و سازمان سیاسی بلکه بهمثابه محفلی از دوستان و خویشان دارای پیشینه مشترک سیاسی و فکری عمل کرده است. در این محفل، همانند «مشارکت» ، آدمهایی از همه سنخ میتوان یافت؛ هم آرمانگرایان را، که هنوز آرمانگرا و اصولگرایند، و هم پراگماتیستهایی را که در سالهای اخیر در حوزه «کسب و کار» سیاسی و مالی- تجاری صاحب آوازه بودهاند. همینان بودند که در انتخابات اخیر ریاستجمهوری، به همراه تمامی متحدانشان، نامزدی دیگر برگزیدند و میزان مقبولیت اجتماعی خود را در حدود دو میلیون رأی سنجیدند؛ و سپس، در دور دوّم، به رقیب احمدینژاد دل بستند. میزان بیگانگی اینان از تحولات پس از انقلاب و میزان غرور سیاسی ایشان تا بدان حد بود که در محافل خصوصی رابطه خود با «آبادگران» را «رابطه خالق و مخلوقی» توصیف میکردند و بهکلی بر خواستهای نسل تحولخواه و اصلاحگرا چشم میپوشیدند.
این بدیهی است که در انتخابات 3 تیر 84 اگر احمدینژاد نامزد «مؤتلفه» و تمامی متحدان سیاسی آن بود بیش از همان دو میلیون رأی، و احتمالاً کمتر از آن، نصیبش نمیشد. بنابراین، پدیده سوّم تیر پیامی دیگر داشت. ولی کسانی که در پیامد تحول 3 تیر و بر بستر موج گسترده و مردمی امید به تحول اساسی به قدرت دولتی دست یافتند، قبل از دیگران بر «پیام 3 تیر» گوش بستند و چنان عمل کردند که اینک با نامه اعتراضی فعالین ستادهای انتخاباتی احمدینژاد مواجهیم. نگارش این یادداشت نیز از سنخ همان اعتراض است؛ اعتراض کسی که با «امید» به احمدینژاد رأی داد و با «امید» برای پیروزی او کوشید.
احمدینژاد میتوانست، و هنوز نیز میتواند، جسورانه راه اعمال نفوذ لابیهای شناخته شده قدرت را سد کند و «پیام سوّم تیر» را در انتقال اهرمهای دولتی از این و آن لابی به لابیهای رقیب تقلیل ندهد. اگر چنین کند، او میتواند همچنان نماد و پرچمدار تحولی ژرف و راستین باشد که نظام برخاسته از انقلاب شکوهمند اسلامی سخت نیازمند آن است. ولی اگر فرایند کنونی تداوم یابد، گمان نمیرود دلسوزان پرشوری که، بهرغم همه ناملایمات، با هزینههای شخصی- که بعضاً به دلیل تقبل این هزینهها هنوز وامدار این و آناند، ستادهای انتخاباتی خودجوش را در گوشه و کنار کشور به پا کردند و با القاء امید به توده مردم احمدینژاد را در مسند ریاستجمهوری جای دادند، این فرایند را با خشنودی پذیرا شوند.
-----------------------------------
* در اوایل سال 1830، در زمانی که بخش عمدة نیروی نظامی فرانسه، و کارآمدترین ایشان، درگیر اشغال الجزایر بود، کشور فرانسه دستخوش تحولی بزرگ شد. جناح لیبرال پارلمان از این فضا استفاده کرد و حملات خود را علیه دولت پرنس پولیناک تشدید نمود. دولت پولیناک با مخالفت اکثریت مطلق نمایندگان پارلمان مواجه شد و طرحهای اصلاحی او برای تجدید سازمان دولت و دیوانسالاری این کشور ناکام ماند. سرانجام، در ماه مه 1830، شارل دهم (پادشاه فرانسه) و پولیناک (صدراعظم) به انحلال پارلمان دست زدند و در ماه اوت انتخابات جدید را برگزار کردند. این تمهید نیز وضع را دگرگون نکرد زیرا نتیجه انتخابات بهسود لیبرالها بود. سرانجام، شارل و پولیناک بهطور کاملاً پنهان و محرمانه طرح یک کودتا را ریختند که شامل توقیف مطبوعات و انحلال پارلمان جدید بود. در نیمه شب 25 ژوئیه 1830 فرمان کودتا برای چاپ به روزنامه مونیتور داده شد و سحرگاه این روز خبر توقیف مطبوعات و انحلال پارلمان پخش شد. انتشار این فرمان با واکنش شدید سردبیران جراید مواجه شد و بلافاصله 44 نفر از آنان طی اطلاعیهای اعلام کردند که دولت از نظر قانونی حق تعطیل مطبوعات را ندارد و به انتشار نشریات خود ادامه خواهند داد. فضای انقلابی به سرعت شهر پاریس را فراگرفت. دولت تنها یک نیروی وفادار نظامی 6000 نفره در اختیار داشت که فرمانده آن، ژنرال مارمون، بهطور پنهان به پارلمان گرایش داشت. در 27 ژوئیه، پولیناک فرمان یورش به چاپخانهها و دفاتر روزنامهها را صادر کرد. شورش در پاریس آغاز شد و نمایندگان شهر در پارلمان رهبری شورشیان را بهدست گرفتند. شهر به تصرف مردم درآمد و در خیابانها سنگربندی شد. در 31 ژوئیه شارل دهم به انگلستان پناه برد. ژاک لافیته، که اینک رهبر اصلی انقلاب به شمار میرفت، و سایر رهبران جناح لیبرال، زمانه را برای تحقق سوداهای دیرین خود مناسب یافتند. مارکیز لافایت در هتل دو ویلله، مرکز تجمع سران انقلاب، لویی فیلیپ، دوک اورلئان 57 ساله، را بهعنوان پادشاه جدید و «ناجی» ملت فرانسه معرفی کرد. این ماجرایی است که انقلاب ژوئیه یا انقلاب 1830 نامیده میشود و سرآغاز دورانی جدید از تاریخ فرانسه تلقی میگردد. وجه مشخصه این دوران 18 ساله، که تا انقلاب 1848 و سقوط لویی فیلیپ ادامه یافت، یکه تازی لجام گسیخته بورژوازی بزرگ فرانسه است. لویی فیلیپ، که عوامفریبانه «همشهری پادشاه» خوانده میشد، حکومتی را بنیان نهاد که به «سلطنت بورژوازی» شهرت یافت. در دوران لویی فیلیپ پول روح مسلط زمانه بود و طلا در همه جا یکهتازی میکرد. ویکتور هوگو در شاهکار خود، بینوایان، به زیبایی فرانسه عصر لویی فیلیپ را به تصویر کشیده است. بالزاک در کمدی انسانی تصویری گویا از جامعه فرانسه این دوران و حاکمیت بلامنازع «پول» بهدست داده است. مارکس و دوتوکویل، بهعنوان روشنفکران برجسته زمان خود، سلطنت ژوئیه را در آثار خویش توصیف کرده و از آن بهمثابه یک «شرکت سهامی» یاد کردهاند که در جهت سودرسانی به سهامداران خود کار میکرد. گفته میشود که در هیچ سرزمین و در هیچ تاریخی چنین دورانی از انباشت فساد مالی و اخلاقی و سفتهبازی و توطئههای مالی سابقه نداشته است.
|